English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2407 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
Two witnesses should testify. U دو شاهد باید شهادت بدهند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
witnessing U گواه شاهد شهادت دادن
witness U گواه شاهد شهادت دادن
witnessed U گواه شاهد شهادت دادن
witnesses U گواه شاهد شهادت دادن
witness stand U محلی که شاهد درانجا ایستاده و شهادت میدهد
voir dire U سوالاتی که پیش از پرس ازمایی اصلی از شاهد میشود و هدف از ان احرازصلاحیتش برای ادای شهادت است
They must give not less than 2 weeks' notice. U آنها باید این را کم کمش دو هفته قبلش آگاهی بدهند.
The regulations prescribe that all employees must undergo a medical examination. U آیین نامه تجویز می کند که همه کارکنان باید آزمایش پزشکی بدهند.
instead of doing U بجای اینکه انجام بدهند
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
portions U سهمی که والدین به یکی از فرزندانشان از مالشان بدهند
portion U سهمی که والدین به یکی از فرزندانشان از مالشان بدهند
ES IS U امکان مکان یابی router سیستم میانی بدهند
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
mutual terms U شرایطی که بموجب ان دو تن بجای اینکه پول بدهند کارمیکند
to be at a loss as to what to advise U آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
The doctors cannot understand why I am suddenly so well again. U پزشکان نمیتونن تشخیص بدهند که چرا حال من یکدفعه خوب شد.
testifier U شاهد
testate U شاهد
voucher U شاهد
vouchers U شاهد
blankest U شاهد
beholder U شاهد
warranter U شاهد
beholders U شاهد
blank U شاهد
observer U شاهد
looker on U شاهد
themes U شاهد
theme U شاهد
observers U شاهد
witnessing U شاهد
witnessed U شاهد
testimonials U شاهد
testimonial U شاهد
affiant U شاهد
witnesses U شاهد
witness U شاهد
double coincidence of wants U زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
inns of court U کانون چهار انجمن قانونی درلندن که حق دارندمردم رااجازه وکالت بدهند
luck money U پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck penny U پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
witnessed U شاهد مدرک
ocular witness U شاهد عینی
instance U مثال شاهد
instances U مثال شاهد
witnessing U شاهد مدرک
witnesses U شاهد مدرک
rebutting evidence U شاهد معارض
eyewitness U شاهد عینی
eye witness U شاهد عینی
eye-witness U شاهد عینی
skilled witness U شاهد متخصص
expert witness U شاهد خبره
witness U شاهد مدرک
challenging a witness U جرح شاهد
eye witness U شاهد عینی
testator U شاهد میراث گذار
I swear by the almighty that… U خدا شاهد است که ...
as God is my witness ... U خدا شاهد است ...
To produce a witness. U دردادگاه شاهد آوردن
The written statements of the witness. U اظهارات کتبی شاهد
witnessing U شهادت
witnessed U شهادت
oral evidence U شهادت
witness U شهادت
testimony U شهادت
martyry U شهادت
hearsay evidence U شهادت بر شهادت
attestation U شهادت
testimonial U شهادت
certification U شهادت
testimonies U شهادت
testimonials U شهادت
witnesses U شهادت
testis U شهادت
evidence U شهادت
martyrdom U شهادت
eye-witnesses U شاهد عینی گواه خوددیده
eyewitness U شاهد عینی گواه خوددیده
History is the best testimony. U تاریخ بهترین شاهد است
I saw it for myself . I was an eye –witness U خودم شاهد قضیه بودم
evidence U شاهد باگواهی ثابت کردن
eyewitnesses U شاهد عینی گواه خوددیده
the first or index finger U انگشت شهادت
giving evidence U اداء شهادت
hearsay evidence U شهادت سماعی
perpetuting testtimony U حفظ شهادت
passionary U شهادت نامه
affidavit شهادت نامه
testable U شهادت پذیر
affirming U شهادت دادن
voucher U شهادت دادن
forefingers U انگشت شهادت
evidence U شهادت دادن
oral evidence U شهادت شفاهی
attest U شهادت دادن
attested U شهادت دادن
attesting U شهادت دادن
attests U شهادت دادن
affirm U شهادت دادن
vouchers U شهادت دادن
parol evidence U شهادت شفاهی
affirmed U شهادت دادن
certificate U شهادت نامه
certificates U شهادت نامه
martyrs U به شهادت رساندن
forefinger U انگشت شهادت
affirms U شهادت دادن
acknowledgment U شهادت نامه
witness U شهادت دادن
witnessed U شهادت دادن
witnesses U شهادت دادن
perjury U شهادت کذب
bear testimony U شهادت دادن
witnessing U شهادت دادن
bear witness U شهادت دادن
call to witness U به شهادت طلبیدن
deponont U شهادت دهنده
to bear testimony U شهادت دادن
martyr U به شهادت رساندن
false testimony U شهادت کذب
affidavits U شهادت نامه استشهاد
perjuring U شهادت دروغ دادن
to bear witness to U شهادت دادن نسبت به
affidavy U شهادت نامه استشهاد
perjures U شهادت دروغ دادن
perjure U شهادت دروغ دادن
My clothes are a witness to my poverty. U لباسی که بتن دارم شاهد فقر است
onlooker U رهگذری که چیزی را تماشا می کند یا شاهد می شود
test U شهادت گواهی بازرسی کردن
testifying U شهادت دادن تصدیق کردن
tests U شهادت گواهی بازرسی کردن
tested U شهادت گواهی بازرسی کردن
testify U شهادت دادن تصدیق کردن
testifies U شهادت دادن تصدیق کردن
warrantable U دارای ارزش برای شهادت
testate U وصیت کردن شهادت دادن
testified U شهادت دادن تصدیق کردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
prevarication U ساختن وکیل با طرف موکل افهارات دو پهلو و گمراه کننده شاهد
to have something made [by somebody] U بدهند [به کسی] چیزی را برای کسی بسازند
certifying U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
perjurer U کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
outh U باید
in due f. U باید
the f. of a table U باید
maun U باید
must U باید
shall U باید
should U باید
there is a rule that... U که باید.....
to have to U باید
ought U باید
i ougth to go U باید بروم
i must go U باید بروم
i ought to go U باید بروم
how shall we proceed U چه باید کرد
ought U باید وشاید
i ougth to go U باید رفت
as it deserves U چنانکه باید
It must be granted that … U باید تصدیق کر د که …
it is to be noted that U باید دانست که
it is necessary for him to go U باید برود
one must go U باید رفت
it is necessary to go U باید رفت
We have to go as well. U ما هم باید برویم .
you must know U باید بدانید
purgation U روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
certificate U رضایت نامه شهادت نامه
affidavits U شهادت نامه قسم نامه
certificates U رضایت نامه شهادت نامه
comme il faut U چنانکه باید وشاید
chicane U مانعی که باید دور زد
You should have told me earlier. U باید زودتر به من می گفتی
you might have come U باید امده باشید
he must have gone U باید رفته باشد
prettily U بخوبی چنانکه باید
to d. what to say U اندیشیدن که چه باید گفت
shall i go? U ایا باید بروم
to do a thing the right way U کاری راچنانکه باید
Let us see how it turns out. U باید دید چه از آب در می آید
meetly U چنانکه باید و شاید
I must leave at once. باید فورا بروم.
you must go U شما باید بروید
Water must be stopped at its source . <proverb> U آب را از سر بند باید بست .
it is to be noted that U باید توجه کردکه
it is to be noted that U باید ملتفت بود که
One must suffer in silence. U باید سوخت وساخت
enow U بسنده انقدرکه باید
he needs must go U ناچار باید برود
we must winnow away the refuse U اشغال انرا باید
What can't be cured must be endured. <idiom> U باید سوخت و ساخت.
the needful U انچه باید کرد
if i know what to do U اگر میدانستم چه باید کرد
We must find a basic solution. U باید یک فکر اساسی کرد
One must take time by the forelock . U وقت را باید غنیمت شمرد
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1tink and grow rich
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1they have to be self-consistently determined.
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com